چرا زیادی می خورم؟ زبان پنهان اختلالات خوردن

  • اختلالات خوردن به زبان استعاره صحبت می‌کنند و رنج عاطفی عمیق‌تر و نیاز به سازگاری را آشکار می‌سازند.
  • موضوع آن‌ها غذا نیست، بلکه احساس امنیت، خواسته شدن یا کنترل داشتن است.
  • بهبودی یعنی رمزگشایی این پیام‌ها با شفقت، نه قضاوت.

به‌عنوان روان‌درمانی که در اختلالات خوردن و ناراحتی از تصویر بدن تخصص دارد، بارها از مراجعانم می‌شنوم: «نمی‌دانم چرا این کار را می‌کنم. احمق نیستم. می‌دانم سالم نیست. فقط نمی‌توانم متوقفش کنم.»

آن‌ها درباره پرخوری، محدود کردن غذا، پاک‌سازی (استفراغ عمدی یا مصرف ملین) یا ورزش افراطی صحبت می‌کنند. این رفتارها حتی برای خود فرد هم گیج‌کننده و خارج از کنترل به نظر می‌رسند. اما حقیقتی که همیشه به آن‌ها می‌گویم این است: موضوع اصلی غذا نیست. هیچ‌وقت هم نبوده است.

اختلالات خوردن ممکن است ظاهراً به انضباط یا اراده، کاهش یا افزایش وزن، یا کنترل و آشفتگی مربوط باشند. این دقیقاً همان تصویری است که فرهنگ رژیم به ما القا می‌کند. اما در زیر این ظاهر، پای درد، تنظیم هیجانی و محافظت در میان است.

این‌ها مکانیزم‌های مقابله‌ای‌اند، تلاشی برای احساس «خوب بودن» در جهانی، بدنی یا ذهنی که اغلب ناامن یا غیرقابل‌مدیریت به نظر می‌رسد.

  • محدود کردن غذا ممکن است بگوید: «اگر به‌قدر کافی لاغر باشم، شاید امن باشم. شاید خواسته شوم. شاید طرد نشوم.»
  • پرخوری ممکن است در گوش زمزمه کند: «احساس غرق‌شدگی و خلأ دارم. به آرامش نیاز دارم، حتی برای یک لحظه.»
  • پاک‌سازی ممکن است فریاد بزند: «این را بیرون کن. نمی‌توانم شرم یا ترس از دیده‌شدن را تحمل کنم.»

اختلالات خوردن درباره غذا نیستند. آن‌ها راه بدن برای گفتن این است که «چیزی درست نیست».

ما در فرهنگی زندگی می‌کنیم که غذا را قضاوت اخلاقی می‌کند، لاغری را می‌پرستد و گرسنگی را نشانه ضعف می‌داند. وقتی این باورها با سابقه‌ای از تروما یا ویژگی‌های شخصیتی مثل کمال‌گرایی یا شک مداوم به خود ترکیب می‌شود، جای تعجب نیست که بسیاری از افراد به‌ویژه دختران و زنان، اما به‌طور فزاینده پسران و مردان رنج خود را به درون می‌برند. بدن به میدان نبرد تبدیل می‌شود و جنگ با کالری، ترازو و آینه‌ها پیش می‌رود.

هر اختلال خوردن کارکردی دارد. ممکن است زمانی راهی برای مقابله با اضطراب، افسردگی، تروما یا احساس بی‌ارزشی فراهم کرده باشند. این رفتارها شاید زمانی حس کنترل، آرامش یا بی‌حسی ایجاد کرده باشند، وقتی که زندگی بیش از حد طاقت‌فرسا بوده است.

به همین دلیل بهبودی می‌تواند بی‌ثبات‌کننده به نظر برسد. رها کردن یک اختلال خوردن ممکن است مثل از دست دادن یک همراه مورد اعتماد یا پتوی امنیتی باشد، چون در بسیاری از جنبه‌ها چنین نقشی داشته است. درک نقش اختلال خوردن می‌تواند کمک کند تا راه‌های سالم‌تری برای برآورده کردن همان نیازها پیدا کنید.

اختلالات خوردن می‌توانند آن‌قدر با هویت فرد درهم‌تنیده شوند که تشخیص مرز بین فرد و بیماری دشوار شود. برای بسیاری، این اختلال با ارزش‌هایی مثل انضباط، کنترل یا کمال‌گرایی همسو می‌شود و بهبودی را شبیه از دست دادن بخشی از خودشان می‌کند.

اما زندگی فراتر از اختلال هم وجود دارد. با شناسایی نقاط قوت و ارزش‌هایی مثل ارتباط، شادی یا شفقت به خود، می‌توان حس هویتی مستقل از اختلال خوردن ایجاد کرد.

بهبودی درباره راه‌حل‌های سریع یا صرفاً اراده نیست. بلکه شامل یادگیری این موارد است که:

  • احساسات دشوار را بدون پناه بردن به غذا یا کنترل کردن تحمل کنید.
  • باور اینکه ارزش شما وابسته به ظاهر شماست را به چالش بکشید.
  • بدن خود را به‌عنوان خانه بازپس بگیرید، نه شیئی که باید قضاوت شود.

بهبودی خطی نیست، بلکه مارپیچی است. گاهی به عقب برمی‌گردید، اما هر بار با بینش و قدرت بیشتر.

با نگاه کردن به کسی نمی‌توان فهمید که آیا درگیر اختلال خوردن است یا نه. بسیاری از مبتلایان، لاغر یا به‌طور ظاهری بیمار به نظر نمی‌رسند. حتی ممکن است بابت «انضباط»شان تحسین شوند، در حالی که در خلوت با افکار عذاب‌آور شبانه‌روزی می‌جنگند.

اگر رابطه شما با غذا یا بدنتان آرامش‌تان را گرفته، همین برای درخواست کمک کافی است. شما شایسته شفقت، درک و حمایت هستید.

کلید بهبودی در رمزگشایی استعاره‌ای است که اختلال خوردن شما به آن سخن می‌گوید، دیدن آن نه به‌عنوان شکست، بلکه به‌عنوان نشانه‌ای از نیازهای عمیق‌تر. بهبودی یعنی درک و پاسخ‌دادن به این نیازها با شفقت، صبر و حمایت. این سفری است برای بازپس‌گیری بدن، ذهن و حس هویتی فراتر از بیماری.

مشتاقانه منتظر دریافت نظرات شما دوستان عزیز هستیم