ازدواج با کسی که مادرم برایم انتخاب کرد

پرسش مراجع

با سلام من پدر خود را در کودکی ازدست دادم و مادرم برای هم پدر بوده و هم مادر برای همین بر خلاف میلم با پسری که او گفت ازدواج کردم تا دعای مادر را پشت سر خودم داشته باشم و خدا زندگی خوبی را نصیبم کند ولی با وجود گذشت چند ماه هنوز به آن پسر علاقه مند نشدم و مدام به دوست پسرم که چندسال با او بودم فکر میکنم، او بسیار به من محبت میکرد و بعد ازتلخی هایی که در زندگی چشیده بودم سال هایی که با او بدم بسیار برایم شیرین بود. راهنمایی بفرمایید.

پاسخ مشاوره خانواده

مراجع عزیز، یک رابطه عاطفی دختر و پسری، تفاوت زیادی با یک ازدواج و یک زندگی با مسئولیت های خاص خود دارد. ( در این مورد می توانید از کسانی که رابطه عاطفی داشتند و به ازدواج ختم شده بپرسید، آنها به شما خواهند گفت که رابطه پس از عقدشان که همراه مسئولیت زندگی بوده است تفاوت چشمگیری از رمانتیک قبل از ازدواج داشته است.)

در واقع شما قبل از اینکه دنبال پاسخ  این سئوال باشید، باید سئوال خود را عوض کنید. منظورم اینست که باید دیدگاه خود را به زندگی عوض کنید. شما خوشبختی یا بدبختی خود را گره می زنید به آقای X  و آقای y    . در حالیکه این شما هستید که لباس خوشبختی را در ذهن خود به تن یکی از این دو می کنید.

سابقه تلخی هایی که در زندگی چشیده ای، و احساسهای غمی که تجربه کرده ای، احساسهای تو را فوق العاده تحریک کرده است. و هم اکنون بخش احساسات شما بسیار فعالتر از بخش منطقی کار می کند، مانند فرد بدنسازی که فقط روی یکی از عضله های خود مرتب کار می کند. لذا به مرور به صورت بی قواره ای تنها یک ماهیچه او رشد می کند. متاسفانه رنجهایت موجب شده اند که نتوانی علائق و لذتهای خود را مدیریت کنی. و اکنون همین احساسهای ظریف و رویا گونه تو را در هم می فشرند.

انسان هر رویا و هر خاطره ای را در ذهنش مرتب آب بدهد ، بزرگ و بزرگتر می شود ، آنقدر بزرگ که ممکن است روزی زیر آن له شود. راه حل این است که زندگی خود را توسعه دهیم. ما بزرگتر از یک حادثه و یک فرد و یک متغیر هستیم. ما درون خود یک دنیا هستیم. در تالار همدردی یادداشتی با عنوان نامه مادری به فرزندش وجود دارد. من در ذیل این موضوع اشاره کرده ام که خوشبختی ریشه اش درون ماست. و تا وقتی که چنین گوهری را در وجودمان پیدا نکنیم و آب ندهیم رنج تحمل بیرون از خود را باید بکشیم.

اما در کنار اینها باید بدانی، که آنچه تو را بی رغبت به همسرت می کند 2 مسئله عمده است، اولین مسئله همین است که در سطور بالا گفتم، یعنی ذهنت در رویا ها و خاطراتی هست که مرتب در ذهنت آب می دهی و مرور می کنی و جایی بر واقعیت های کنونی نمی گذاری. اما مسئله دوم بی توجهی به مهارتهای زندگی و بی توجهی به  کنترل احساسات و هیجاناتت است. شما نیاز است که کم کم فتیله احساس را به نفع واقعیات و منطق پائین بکشی. شاید بد نباشد به یک مشاور خانواده مراجعه کنی و چندین جلسه مهارتهای لازم کنترل احساس و مهارتهای ارتباطی را تمرین کنی.

به جای اینکه به درون خود و احساساتت بروی و لذت غمها را بخوری. بیا با بیرون ارتباط برقرار کن. دوستان، فامیل، سفر، پارک، سینما و …. و سایر علاقمندیها. خواهش می کنم خود را منفعلانه به رویا و آرزوها نسپار و وجود خود را با حسرت و آه گذشته پر نکن

 

مشتاقانه منتظر دریافت نظرات شما دوستان عزیز هستیم