مفهوم خلاء وجودی در نظریه فرانکل
خلاءوجودی
خلاء وجودی یک پدیده ی بسیار گسترده و شناخته شده ی سده بیستم است. این مساله حاصل دو عاملی است که انسان در گذرگاه تاریخی خود برای رسیدن به مقام انسانیت از آن چشم پوشیده است
1 – نخست اینکه بشر پس از تکامل ، و جدایی از حیوانات پست تر، سائقه ها و غرایزی که رفتار حیوانی او را جهت می بخشید و هدایت می کرد و ضمنا حافظ او نیز بود از دست داد و انسان مجبور شد که فعالانه به انتخاب آنچه انجام می دهد بپردازد.
2 – دیگر، در تحولات اخیر انسان متحمل ضایعه ی دیگری نیز شده است و آن اینکه دیگر آداب و سنن و ارزشهای قالبی رفتار او را هدایت نمی کند.
هر چه تاثیر دین و یا قراردادهای اجتماعی کاهش یابد، انسان مسوول تر و تنهاتر می شود. حالا دیگر غریزه ای به او نمی گوید که چه باید کرد. و سنتی نمی گوید که چگونه باید رفتار کرد و گاه حتی نمی داند که در آرزوی انجام چه کاری است. در عوض او یا در آرزوی انجام کاری که دیگران می کنند، که موجب پیروی و همرنگی با جماعت می گردد و یا کاری را میکند که دیگران از او می خواهند و مطالبه می کنند. که این نیز خود تن سپردن به دیکتاتوری و تبعیت مطلق است. این خلا وجودی اغلب به شکل ملالت و بی حوصلگی پیوسته خودنمایی می کند، این مطالب منطبق بر گفته شوپنهاور است که : «بشر محکوم ابدی کشمکش میان دو قطب متضاد پریشانی و اضطراب از یک سو و اندوه و ملال از سوی دیگرست.» در حقیقت امروزه ملالت و بی حوصلگی بیشتر از اضطراب و پریشانی مردم را راهی مطب روان پزشکان می کند، و این مساله به گونه ای روز افزون شدت می گیرد.
ماشینی تر شدن شکل زندگی امروزی به بحران شدت می بخشد، زیرا با کم کردن ساعات کار، اوقات فراغت یک کارگر متوسط زیادتر می شود و بدبختانه بیشتر این افراد نمی دانند که با اوقات فراغت خود چه کنند.
نمونه ی ساده و آشکار این مساله چیزی است که به آن «نوروز یکشنبه» می گوییم. (شبیه دل تنگی و غمگینی عصر جمعه در کشور ما)
نوروز یکشنبه ها، افسردگی ویژه ای است که در این روز به خصوص چون افراد به کار اشتغال ندارند، به سراغ آنان می آید. و علت آن تهاجم اندیشه هایی است، که شخص در روزهای کار و مشغله اکثرا به آن نمی اندیشد و در روز تعطیل متوجه می شود، که از زندگی خود خشنود نیست و معنا و ارزشی که این همه تلاش و زحمت را توجیه کند، وجود ندارد.
تنها شمار معدودی را که دست به خودکشی می زنند، نباید از قربانیان این خلا وجودی به حساب آورد، بلکه پدیده های بسیاری از جمله الکلیسم، بزهکاری جوانان نیز از عواقب همین احساس نامطبوع هستند. بحران های کهولت و دوران بازنشستگی را نیز می توان از این زاویه بررسی کرد.(* نلسون، 2001)
===========
منبع:
Nelson-Jones.Richard.(2001).Theory and Practice of counselling & Therapy.London and New York:Continuum*
مطالب مرتبط
دسته بندی ها
محتوایی یافت نشد