آیا بی میلی ام به ازدواج بدلیل مشکل روحی است؟
پرسش مراجع
با عرض سلام دختری18 ساله هستم.من اصولا قصد ازدواج ندارم و هرگز هم در خودم نیاز به عشق را احساس نمیکنم البته این به معنای بی عاطفگی من نیست بلکه بدلیل نوع دیدگاهم نسبت به زندگیست چون معتقدم که مسایل جنسی پاکی درونم را از بین میبرد.البته این نوع زندگی را فقط مناسب خودم میدانم و نه کل جامعه.ولی مدتیست که احساس میکنم نمیتوانم با شرایط اطرافم هماهنگ شوم.مشاور محترم آیا من دچار مشکل روحی هستم؟این نکته را هم هضافه کنم که در نظر خانواده و اطرافیانم دختری نرمال اجتماعی مهربان و در مواردی هم موفق هستم
پاسخ مشاوره خانواده
مراجع گرامی اول بین دو مفهومی که شما مساوی هم قرار دادید باید تفاوت قائل شوید. مسایل جنسی و عشق، گرچه این دو بی رابطه نیستند ولی به یک مفهوم نیستند. عشق واژه ای با مفهوم بسیار گسترده و انتزاعی است که همه آفرینش را می تواند در خود ببلعد و استفاده های آن بی نهایت است. به طوری که اصل آفرینش را به آن نسبت می دهند و بی نیازی به عشق مثل بی نیازی به زندگی است. در واقع نبود عشق با مفهوم بی انگیزگی ، روزمرگی و بی معنایی زندگی همبستگی دارد. در حالیکه مسئله جنسی یک انگیزه فیزیولوژیک در درون انسان است که هدف اصلی آن بقاء نسل آدمی و از اهداف فرعی و کوتاه مدت آن کسب لذت می باشد.
اما در اینجا من مسئله سومی را نیز به دو مسئله بالا اضافه می کنم. بعضی اوقات در کنار ضرورت عشق، و ارضاء مسئله جنسی ، مسئولیت پذیری یک زندگی ، یا ترس نسبت به یک زندگی آینده ممکن است ما را وادر کند که دست به انکار و سرکوب نیازهای اصیل و درونی خود بزنیم. حالا ممکن است به خاطر نوع انگاره هایی باشد که از طرف خانواده و جامعه به ذهن ما وارد شده باشد، یا به خاطر ضعف خود ما باشد.
لذا شما ابتدا نیاز است که این مسائل را درون خود ریشه یابی کنید. که چه چیز زندگی مشترک باعث شده که شما تمایل به آن نداشته باشید. آنچه که در بدو امر نبود عشق یا مسئله جنسی، خود را نشان می دهد شاید به خاطر نیافتن همسفر و همراه قابل اعتماد برای همراهی در بقیه زندگی باشد. یا دیدن شکست ها و مشکلات یک زندگی در آینده باشد.
به طور کلی در دنیای واقعیت اینطور نیست که همه واقعیت ها برای شخص ما جالب به نظر برسد و یا خوشمان بیاید. اما این مسئله در کوتاه مدت صحیح است. اما در دراز مدت ما نیاز به بسیاری از همین موارد( رنج زا) داریم که دوست نداریم. مثال:
تصور کنید هیچ مادری درد زایمان را دوست ندارد، اما با گذشتن از این رنج به رشد و رسیدن به چیزی می شود که دوست داشتنی است. همینطور باغبانی که رنج آبیاری شبانه باغستان خود را تحمل می کند در پس آن رشد و نتیجه ای را می بیند.
من و تو نیز شاید اگر آهسته بیاییم و آهسته برویم گربه شاخمان نزند، اما وقتی پس از یک عمر به گذشته خود بر می گردیم باید رنجها و رشدهایی را بیابیم که به خاطر آن رنجها نتیجه آرامبخشی را در کارنامه خود ببینیم . و بین نقطه آغازمان و نقطه هدفمان فاصله ای بیشتر از صفر باشد که طی کردن این فاصله مستلزم هزینه و انرژی و رنج است.
اما این بدان معنا نیست که صرفا با ازدواج به همه اینها می توان دست یافت. اما وجود چند وجهی انسان چنان طراحی شده است که در اکثر موارد انسان نیازمندیهای خاصی، برای سرپا بودن و رشد نیاز دارد. ( تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)