آسیب شناسی روانی(1)

فرانکل، جزئیاتی را به عنوان سرچشمه تنوع آسیب شناسی های روانی ارائه می کند.
برای مثال، ظاهراً روان نژندی اضطراب، بر اضطراب وجودی(2) ، یعنی «زخم دیدن وجدان» مبتنی است. فرد که نمی داند اضطرابش معلول احساس مسئولیت تحقق نیافته او و فقدان معنا است، به آن اضطراب عکس العمل نشان می دهد و آن را بر بخش پیچیده ای از زندگی معطوف می کند.
برای مثال:
– شخص خود بیمار پندار اضطرابش را بر یک بیماری هولناک معطوف می کند.

– و شخصی که دچار ترس بیمارگونه است بر چیزی متمرکز می شود که در گذشته او را با دل نگرانی به انجام کاری واداشته است
– یا کسی که لکنت زبان دارد بر سکوی سخنرانی تمرکز می کند.

– اختلال وسواس – اجباری(3) نیز کارکردی مشابه دارد. شخصی که دچار این اختلال است بر خلاف بیشتر مردم، فاقد احساس اطمینان در انجام تمام و کمال کار است. برای اکثر ما اطمینانی تقریبی نسبت به انجام کاری ساده به مانند قفل کردن در به هنگام شب، بسنده است، اما شخصی که دچار این نابسامانی است، خواستار یقینی کامل است که غیر قابل حصول است. از آنجا که کمال در هر چیزی، حتی برای شخص وسواسی بی اختیار، امری محال است، شخصی که دچار اختلال است توجه اش را بر بخشی از زندگی معطوف می کند که در گذشته مشکلاتی را برای او موجب شده است.

فرانکل نیز به مانند بیشتر روانشناسان اگزیستانسیالیست، اهمیت مؤلفه های روان شناختی و وراثتی را در آسیب شناسی روانی تصدیق می کند. برای مثال او بر این باور است که افسردگی بر تقلیل انرژی جسمانی مبتنی است.

در سطح روانشناختی، فرانکل افسردگی را به احساس عدم کفایتی مربوط می داند که ما هنگامی که به لحاظ جسمی و روانی با تکلیفی غیر قابل تحمل روبه رومی شویم، آن را احساس می کنیم. در سطح معنوی، فرانکل افسردگی را تنشی می داند میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد. در این حالت، ظاهراً شخص اهدافش را دست نیافتنی می داند و معنایی برای آینده خود نمی یابد. با گذشت زمان، از خود متنفر می شود و این تنفر را به دیگران و حتی به کل بشریت فرافکنی می کند. این شکاف و خلأ دائمی میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد، برای او تبدیل به جهنم پوچی می شود.

بنا به فهم فرانکل روان گسیختگی(4) نیز ریشه در اختلال تفکر و شناختی(5) دارد. در این مورد، شخص روان گسیخته بیشتر خود را شی ء می پندارد تا شخص. اکثر ما هنگامی که تفکراتی در سر داریم، می دانیم که این تفکرات از درون اذهان خود ما برمی آیند، اما شخص روان گسیخته(6) ، به دلایلی که هنوز معلوم نیست، بالاجبار منظری منفعلانه به آن تفکرات دارد و آنها را چون نجوا تلقی می کند و ممکن است خود را نظاره کند و به خود مظنون و بدگمان شود. در این حالت او منفعلانه به خود می نگرد و آزار می بیند. فرانکل معتقد است که این انفعال، ریشه در گرایشی مفرط به خویشتن نگری(7) دارد. گویی مفارقتی هست میان «خویشتنی» که می بیند و «خویشتنی» که دیده می شود؛ خویشتن نظاره نگر پوچ و تهی و عاری از واقعیت و خویشتنی که دیده می شود بیگانه به نظر می آید.(8) (بوئری،1385)



============
پاورقی و منابع:
1 Psychopathology
2 Existential Anxiety
3 obsessive- compulsive disorder
4 schizophrenia
5 physiological
6 Schizophrenic
7 self-observation
8 – بوئری، جرج. ترجمه مسعود فریامنش (1385). نگاهی به آرای ویکتور فرانکل: رنج ، اما زیستن. http://www.bashgah.net/modules.php?name=…&sid=1815

مشتاقانه منتظر دریافت نظرات شما دوستان عزیز هستیم